حرف های یک ورپریده

متن مرتبط با «گاز گرفتن زبان و لب» در سایت حرف های یک ورپریده نوشته شده است

من و کلاب‌هاوس

  • تصمیم گرفتم خلاصه‌ای از نوشته‌ها را توی تلگرام ورپریده منتشر کنم. https://t.me/zaryvrیکی دو سال اخیر هرروز به کلاب هاوس سرزده‌ام و با دوستان گپ. ابتدا با مشخصات کامل نرفتم اما به‌تدریج با عده‌ای دوست شدم و پروفایلم را کامل کردم. اگر بخواهم هایلایت کنم حضورم را در کلاب شاید مهم‌ترینش و بدترینش حدود یک سال پیش بود: روزی که حجت.میم ناگهان آمد روی استیج و شروع کرد توهین به من. سروران و ادیبان زیادی توی اتاق بودند و همه به‌اتفاق گفتند حجت همینطوریه گوش نمی‌ده به حرف‌ها. آدم خوبیه. دلش پره و بیاد درد دل کنه. روزهایی بود که همه حالمان خراب بود و خبرهای بد یکی بعد از دیگری می‌آمد. همه دلمان پر بود و سر دیگری خالی نمی‌کردیم. روزهایی بود که امید به تغییر داشتیم. روزهای زن و زندگی بود. از خودم پرسیدم کی این شعار از لب‌هایمان به مغزها و قلب‌هایمان می‌رود. ناامید نشدم. باوجود رفتار مردسالارانه در جمع ادبی. وقتی همه به‌ناحق از او دلجویی کردند چون مرد است و از من صبوری خواستند چون زن هستم.یکی دو سال اخیر هرروز به کلاب هاوس سرزده‌ام و با دوستان گپ. ابتدا با مشخصات کامل نرفتم اما به‌تدریج با عده‌ای دوست شدم و پروفایلم را کامل کردم. اگر بخواهم هایلایت کنم حضورم را در کلاب شاید مهم‌ترینش و بدترینش حدود یک سال پیش بود: روزی که حجت.میم ناگهان آمد روی استیج و شروع کرد توهین به من. سروران و ادیبان زیادی توی اتاق بودند و همه به‌اتفاق گفتند حجت همینطوریه گوش نمی‌ده به حرف‌ها. آدم خوبیه. دلش پره و بیاد درد دل کنه. روزهایی بود که همه حالمان خراب بود و خبرهای بد یکی بعد از دیگری می‌آمد. همه دلمان پر بود و سر دیگری خالی نمی‌کردیم. روزهایی بود که امید به تغییر داشتیم. روزهای زن و زندگی بود. از خودم پرسید, ...ادامه مطلب

  • باوفا

  • یک جورهایی دوستش دارم. همین وبلاگ رامی گویم. وفادار است و حافظ دلتنگی های گذشته. مرور زمان را به رخ نمی کشد و نشان میدهد که چقدر گاهی بهتر دیده ام.دیروز ساعت ها تلف کردم برای شنیدن حرف های مفت. دوسال پیدایش نبود و ناگهان با همان انرژی و سرشاری آمد که: دوران سخت خودشناسی بود و راه های تازه باز شد برایم. حالا محکم هستم و خوب و سلامت و من چقدر خوشبختم.هدف بعدیش پولدار شدن است. تنها مانعی که نتوانسته رفع کند. ظاهرا زندگی مرفه دارد اما لابد بیشتر می خواهد. مثل آن دیگری که خوب درکش می کرد و او هم می خواست شاستی بلند داشته باشد. دوست پرگو پرید وسط حرفم و گفت و گفت و گفت. دوسال پیش هم همینطور بود. وقتی مردی آمد که تجربه تلخی از زندگی داشت و بر ان چیره شده بود و می خواست برایمان از تجربه اش بگوید ناگهان این خانم میکروفن (یا به قول ایران دوستان گویانه) را قورت داد و فقط حرف و حرف و حرف. نصیحت می کرد کسی را که بهتر از خودش بود. یادم رفته بود چگونه بود و با حرف هایش ذره ذره همه را به یادم آورد. همان بود که بود. شغلش را از فالگیری به معلم انگیزشی تغییر داده بود. متن می نوشت و برای دیگران راه نشان می داد.بعد از دو ساعت حرف و پرسش و پاسخ، هنوز ظاهرا به جواب نرسیده بود. هنوز دنبال گیروگور و ضعف شخصیتی خودش بود و آن که او را بازی گرفته بود از خودش کمی زرنگتر و خوش صحبت تر. همانی که من هم گوشش می کنم. به طرز عجیبی داستان سرایی می کند و گ و ز را به شقیقه ربط می دهد. مهارتی که گاه نویسنده ها ندارند. خودم نیز. چطور از یک رویداد ساده قصه می سازد و هربار مرا متحیر می کند. حرف هایش از سوادش خیلی بزرگتر هستند و هر کلمه ی جدید را بلافاصله بعد از شنیدن و یادگرفتن استفاده می کند و با تلفظ غلط، مفهوم عمی, ...ادامه مطلب

  • سوخته

  • وبلاگ این سوخته که از مدتها قبل در بخش دوستان است همیشه در دسترس و هربار کورسوی امیدی برای احیای دوران خوب وبلاگ نویسی! مثل من غلط قووط نمی نویسد و نیم فاصله رعایت می کند و فعال است و اینiا.نمی دانم چرا یاد دوست خواهرم افتادم. همیشه خواهرم می گفت که او فرسنگها جلوتر از ما راهش را آغاز کرد. منظورش به پیشینه ی خانوادگی بود و گرچه حقیقت داشت اما نه آنقدر که خواهرم معتقد است؛ اما چیزی را که باور دارد هیچ قدرتی در دنیا نمی تواند تغییر دهد. من هم این نصفه سوخته را دیدم که از خیلی جلوتر شروع کرد. کارنامه نسبتا محکمی در دست دارد و خدم و حشم و آدمهایی که به او باور دارند، هرچند بیهوده! اما همین ها کم توشه ای نیستند و هربار دویدن پی زندگی را فرسنگها جلوتر از خط شروع آغاز کرده و من کیلومترها قبل از خط شروع.دیگرتر این که وقتی زندگی تلخ است کام تلخمان را به دیگران تزریق می کنیم. راه بهتری نیست؟! شاید توان انتخاب بهتری نداریم.با دوستی همیشه برسر مواضع اخلاقی اختلاف داشته و داریم. می دانم خط کشی که برای خودش استفاده می کند بسیار فرق دارد با آن که برای دیگران. و هرگز و هرگز و هرگز این اختلاف را نمی بیند. چه خوشبخت! گاهی معیارهای ما (همه ی ما) کمی اختلاف دارد. مثلا در اموال دولتی. آیا من چقدر حق دارم انها را از آن خود بدانم. یا از بودجه های کلانی که به دور ریخته می شود. یا و یا و یا. زیادند. اما در اصول اولیه چطور؟ کداممان بر سر انتخاب سخت قرار گرفته ایم و همان معیارهای گذشته را به کار برده ایم بی ان که چشم ببندیم و انچه بر دیگران ممنوع می دانستیم بر خود مجاز.کاش این دیوارهای مضحک اخلاقی دروغین را که به خوردمان داده اند از میان رابطه هایمان برداریم. آن وقت به معیارهای درست تری خواهیم آویخت. , ...ادامه مطلب

  • غول

  • غول را از کامنت دوستم برداشتم. شاید اینجا کاربرد نداشته باشه اما کلمه دیگری فعلا ندارم بگذارم جایش. پس تحملش کنید. حالا که من توی متن دوستمان - نه اون که غول را ازش دزدیدم- یک عالمه حرف اضافه را تحمل می کنم و فعل های اشتباه و قیدهای غلط و صفت های زیادی و هشو و یه عالمه اشتباه دیگر، بگذار من هم اشتباه کنم. البته که زیاد اشتباه می کنم منظورم بیشتر این است که به خودم ببخشم. شما هم ببخشید که اگر نبخشید هم مهم نیست.از غول می گفتم. کسی که دنیای بیرون برایش مهم نیست. همان جایی که دلم می خواست برسم! با امواج دنیای بیرون بالا و پایین نروم و مدام دستخوش غم و شادی نباشم. برخلاف حرف های روانشناسی زرد که متاسفانه همه جا رسوخ کرده و در خلوت دوستانه با دوستهایت به جای درددلی ساده و حس همدردی، باید توصیه های احمقانه بشنوی. توصیه هایی که حداقل دست دوم است. اگر استادش قبلا از جایی کش نرفته باشد!اما این غول حتی به معالجه هم بی اعتناست. از معلولیتش لذت می برد و شاکر است و خوشحال. من همیشه به نداشته هایم فکر می کنم. البته نه همیشه که سعی می کنم کمتر غر بزنم مگر در حالت روتینی که جاهای خالی حرفهای دوستانه را پر کند. سعی می کنم کمتر تاثیر بگیرم و دنیای درون را حفظ کنم. اما وقتی چشم هایم را می بندم تمام افکار دنیا می ایند. انگار کارهای نکرده را مغزم می خواهد انجام دهد تا نگران سرزنش نباشد. شاید دلیلش این نباشد، اما هر چه هست مدام مغزم کار می کند و به فرمانم گوش نمی دهد. آرام، آرام، حالا وقت کار نیست بگذار برای بعد. حالا که هنوز او را ندیدی جوابش بدهی بگذار به موقع به آن فکر کن. اصلا شاید نیاز نباشد و او را هرگز نبینی. آرام، شاید چند روز دیگر نیازی به حل این معما نباشد. آرام، پاسخ هایی را که نداده ای, ...ادامه مطلب

  • برای خودم

  • خودخواهانه به نظر می رسد اما حقیقت دارد. اینجا اغلب برای خودم می نویسم. اگر کسی با من همدل است لابد زبان مرا می فهمد یا درد مرا. درد که نه، منظورم خواسته است. باید ببینم ریشه کلمه درد چیست. زیرا مادرم هر وقت می خواست بپرسد چه می خواهی می پرسید دردت چیه :) یا اگر وسیله ای کار نمی کرد می پرسید: چه دردی داره؟اما درد من:مدتی است که فهمیده ام اما به تازگی این را به خودم گفته ام. این که هر متنی را می شنوم یا می فهمم یا نه. منظورم این است اگر خیلی پیچیده و فلسفی یا غیرمنطقی نباشد و بفهمم، می شود بخشی از فهم من. بخشی از درک من. بعد از آن وقتی بخواهم برای کسی بگویم دوباره سخت است به شکل کلمه بگویمش. زیرا بدون فاصله می رود در ادراکم؛ یا اصلا نمی رود. در هر دو شکلش، معمولا کلمات را فراموش می کنم.همیشه خیال می کردم او که می تواند شکل دقیق کلمه ها را به یاد بیاورد باهوش است. نه این که نباشد اما متاسفانه به تازگی فهمیدم که گاه اصلا معنا را نمی فهمید. گاهی هم استاد در ردیف کردن کلمه ها بود. همان وقت هم می دانستم بلوف می زند. اما این را هم دیر به خودم گفتم و تا مدتی باورش کردم. وقتی باور بود مصادف شد با ناباوری به دوست دیگرم، مجبور به انتخاب شدم و مجبور به اعتراف.دوست خوش سخنم کم می فهمید. کمتر از همه خودش را فهمیده بود و نیازش و ...هرچند مدتی دوست خوبی بود.شاید بعدها باز هم باشد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باز هم پرت و پلا

  • می‌پرسد کاستاندا را می‌شناسی؟ می‌شناسم شاید نه به شیوه‌ی او. می‌گوید جایی گفته است که نباید همیشه در دسترس باشی. نصیحتی که من نیز به دیگران می‌گفتم. دلیل نمی‌شود که چون به دیگران می‌گفتم خودم هم به آن عمل می‌کردم. همان‌طور که دلیل نمی‌شود دوستم عمل کند..با عده‌ای همین‌طور هستم. نا گریز. نه از سر انتخاب. بعد یادم به رمان جاودانه میلان کوندرا می‌افتد که سال‌ها پیش خواندم. اگر یادم باشد شخصیت اصلی آنت بود. او که با خواهرش رقیب می‌شود در مقابل مردی جوان، گویا این نصیحت را خوانده بوده. خود را از دسترس دور می‌کند. جوان به او طالب‌تر می‌شود. اما بعد از مدتی خسته می‌شود و خواهر در دسترس را انتخاب می‌کند.رضایی هم همین را می‌گفت. مردی که این روزها توجه مرا جلب کرده. نه به شیوه‌ای که خودش خیال می‌کند بلکه به معنای دیگری که کمی پیچیده است. شاید نشانه‌های بدوی آدم‌هایی را دارد که در زندگی‌ام بوده‌اند. آن‌ها که روی زمین راه می‌روند و نه در آسمان. بگذریم هدفم شخصیت شناسی نبود. فقط ادای دینی کردم به او که می‌خواهم ازش نقل‌قول کنم. گفت که عاشق شده و شکست خورده. بعد مردی به او نصیحت کرده کسی را انتخاب کن که در دسترس باشد. او هم گوش کرده.به معنای عامیانه خوشبخت است. محکم ایستاده و هر باد او را نمی‌لرزاند. هواخواهان زیادی هم دارد. اشتباه نکنید. احساسی خیر. کاریزماتیک او در تاثیر روی روان آدم‌هاست. شاید از همین راه امرار معاش می‌کند.چقدر جدی می‌نویسم. ورپریدگی ندارد متنم. انگار این روزها مرا هم به زمین دوخته. نه به معنای راه رفتن روی زمین. بلکه به زمین افتادن. یک‌جور احساس خلا کردن. گیج شدن. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شاید وقتی دیگر

  • از روی پیام ها رفتم وبلاگش را ببینم، بسته بود. بسته بودندش. باید برای این روزهایمان فعل های جدید اختراع کنیم. شاید دوباره بنویسم., ...ادامه مطلب

  • بودا در اتاق زیر شیروانی

  • جولی اتساکابا ترجمه فریده اشرفییک یادداشت سریع درباره رمان بودا در اتاق زیر شیروانی  داستان به گفته خود نویسنده داستانی-تاریخی است. نمی دانم این عبارت را به عنوان ژانر می توان نام برد یا خیر. در هر صورت به گمان من داستان مدرن است. سیاهی و تلخی زندگی که تا پایان داستان همچنان هست و تغییری در سرنوشت ادم ها اتفاق نمی افتد.راوی اول شخص جمع (ما) است. گاهی نیز تبدیل می شود به من راوی. البته به ندرت این اتفاق می افتد. نویسنده خود گفته می خواسته داستان همه باشد.داستان درباره دخترهای ژاپنی است که برای ازدواج به امریکا می برند. عروس های پستی. انها قبلا عکس شوهرانشان را دیده اند. گرچه بعد از روبه رو شدن با همسرها متوجه می شوند که فریب خورده اند.شروع داستان در کشتی است. عزیمت سخت دخترها را می خوانیم و امیدواریم که تغییری در سرنوشت انها اتفاق بیفتد اما از همان ابتدا می توان حدس زد که این گونه نخواهد شد.رمان یک گل سرخ برای امیلی از ویلیام فاکنر نمونه مشهوری است برای ما راوی. اما تفاوت این است که درانجا "ما" درباره یک نفر- امیلی- صحبت می کند. درحالی که در بودا زیرشیروانی، ما درباره ما صحبت می کند! این حالت باعث می شود که کمتر حس همدلی در خواننده ایجاد شود.به گمان من اگر قرار است درباره ما بنویسیم ان هم به شیوه غیرنمایشی؛ بهتر است مقاله بنویسیم تا داستان. می گویند نویسنده عمدا این شیوه را انتخاب کرده. البته که کسی او را وادار به نوشتن به این شیوه نکرده. هر نویسنده دیگری هم قالب و فرم داستانش را خودش انتخاب می کند! اما اگر فرم مناسب داستان نداشته باشد کمتر مورد توجه واقع می شود.ایراد دیگر این است که به راحتی می شود بخش هایی از داستان را حذف کرد بی این که لطمه ای به کل داستان وارد شو, ...ادامه مطلب

  • جلسه نقد و بررسی کتاب "ماهی‌جا"

  • سلام به دوستان وبلاگی. هرچند این فضا دیگه متروکه شده ولی من هنوز دوستش دارم. اگر فرصت داشتید و امدید خوشحال می شوم.وگرنه باز هم اگر فرصت داشتید و خواندید یا شنیدید داستان هایم را، باز هم خوشحال می شوم, ...ادامه مطلب

  • 15 روز گران

  • در حالی که سرتاپایم را می شویم و از هر چیزی مربوط به انها پاک می کنم بخشی از حرف هایشان به ذهنم می چسبد و پاک نمی شود. حرف هایی که دوباهر ودوباره درباره اش فکر می کنم و در تمام وجودم پخش می شوند و جری, ...ادامه مطلب

  • نوازش‌‌های نابرابر

  • اتفاقی رفتیم. جمع ادبی خوبی بود. هر چند همیشه لوس ها هم هستند؛ آنها که خیال می کنند تخم دو‌زرده کرده‌اند و وقت و بی وقت توی حرف دیگران می دوند.دختر جوانی هم بود. همراه پسر جوانی. دختر زودتر آمد. وقتی , ...ادامه مطلب

  • بیخود

  • این خصلت بد قدیمی را هنوز هم دارم. وقتی کسی نمی تواند حرف بزند از حرف هایش خشمگین می‌شوم. منظورم این است که اگر درست حرف نمی‌زند. مثلا وقتی مدام نفس کم می‌آورد. راستی چرا بعضی این دوکار را نمی توانند , ...ادامه مطلب

  • وبلاگ های قدیمی

  • از روی یکی از لینک ها به گذشته رفتم. به وبلاگ نویس های قدیم. بعضی ادرس ها سالهاست به روز نشده و بعضی هم : وبلاگی با این ادرس پیدا نشد.گویی به شهری که زندگی می کردی برگشتی و هیچ کس نیست جز سنگ مزارهایی با نوشته ی: هیچ کس در این قبر نیست., ...ادامه مطلب

  • لبخندهای ملیح

  • اینروزها خیلی وارد هستند در این لبخند ملیح که قیافه شان را بهتر و جذاب تر می کند. البته این لبخند فقط مال عکس ها است و فیسبوک و پروفایل و ...اما گویا مخاطبی ندارد. جنس مخالف هم لبخند می زند به جای تماشای لبخند.کلا همه لبخند می زنند این روزها.مگر انها که به قول قدیمی ها آردشان را ریخته  الک را بیخته باشند. انوقت لبخندها از سر سرخ نگه داشتن گونه ها است. و کسانی که رودربایستی ندارند زهرخندی می زنند به دنیا که نگو., ...ادامه مطلب

  • من و تمام غصه‌های عالم

  • دیروز همین جوری دلم گرفت. هویجوری هویجوری هم که نه. به دلایل احمقانه ای که من هیچ کاری برای رفعشان از دستم بر نمی آید. این غصه هایی که سالهای پیش بیشتر به جانم می افتد و اکنون کمتر. نه این که غصه ها ن, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها