سال نو مبارک

ساخت وبلاگ
سال نو مبارک

قبل تر، وقتی سال نو می شد، خلوتی داشتم برای فکر کردن؛ توی خانه ی تمیز، توی دنیای تمیز. همیشه زودتر خانه تکانی می کردم. دو روز مانده به سال تحویل، راحت بودم و آسوده. و دو روز بعد از سال تحویل نه جایی می رفتم و نه کسی می آمد. چند تلفن بود و چند دیدار کوتاه و تمام. سه روز با خودم دیدار داشتم.

قبل از سال تحویل، دنیای روابط ام را هم گردگیری می کردم. درست مثل وسایل قدیمی، حتی اگر سالم بودند و من نیازی نداشتم به وجودشان، می بخشیدم و خودم را رها می کردم از حجمی که بی خود گرفته بودند. یا در گوشه ای غیر قابل دسترس می گذاشتم برای وقت لازم، گوشه ای که نگاهم را نیز مشغول نکند. مثل لباس زمستانی که تا مدتی به کار نمی آید. مثل دوستانی که عزیزند اما حضور مداوم ندارند؛ بنا به دلایلی دوستی شان فصلی است. دلایلی مثل مشغله ی زیاد، بعد مسافت، یا نسبت خانوادگی، یا دوستی های مشترک، یا هر چه.

تلکیفم با دنیا روشن بود. حداقل برای چند روز. بعد از آن رفته رفته ...

امسال اما هنوز خانه ام را نتکانده بودم که مهمان آمد. مهمانی که خودش از لوازم دور ریختنی شد. ناچار شدم صبر کنم و  مراسم اضافه زادیی را موقع دیگری انجام دهم.

خانه ی نتکانده هنوز ذهنم را مشغول می کند. دوستی هایی که نمی دانم با آنها چه کنم:
یکی از آنها ذهنم را به هم ریخت. چقدر در کلام با او اشتراک داشتم. همه ی آنچه می خواستم بشنوم او می گفت. در عین حال خودش و رفتارش ... نه در راستای تعالیمش، که روح خراش بود. سخت بود قورت دادن حرف هایش وقتی با افتخار تعریف می کرد آن همه انحراف را. چرا نمی گفتم خفه شود.

یکی دیگر از گذشته ی دوردست آمده بود. همان روزها هم تکلیفم با او روشن نبود. با قهر جدا شدیم و در دوستیِ دوباره، هیچ اشتراکی نداشتیم مگر یاداوری خاطرات تحریف شده در ذهن او. شاید هم تحریف شده در ذهن من. خسته که میشدیم او از موقعیت جدیدش می گفت که با زرنگی به دست آورده بود. نه. دلم نمی خواست از جمعیتی بشنوم که سالها از آنها دوری گزیده ام.

یکی هم بود که همیشه ناله می زد و از من ایراد می گرفت. انگار طلب کار بود. به خودم نگاه می کردم و دنبال نقصی که او می گفت می گشتم؛ زیرا که آورده اند: دوست آینه ی دوست است. سرانجام فهمیدم چشمانش کج است و هیچ چیز را درست نمی بیند. برای اصلاح خودم منتظر آینه های بعدی شدم.

یکی دیگر هم بود که بلد نبود ابراز محبت کند. همیشه در این تردید بودم که چرا می خواهد باشد و چرا من جایی ندارم برایش. چرا با این همه اصرار در دوستی، قدم کوچکی برنداشت برای اثباتش. کمترین چیزی بود که از خواستم.

باز هم بگویم؟ و دوستانی که کمرنگ تر بودند و هر کدام شراط دوستیشان نبودن آن یکی بود.

نه. خیال نکنید همین ها بودند. بیشتر از این داشتم که باید تکلیفشان را روشن می کردم. و دوستان خوب که هیچ اشاره ای به آنها نکردم. دوستان خوبِ پررنگ و دوستانِ خوبِ کم رنگ. دوستان دنیای واقعی و دوستان دنیای مجازی. دوستان همیشگی و دوستان مدت دار.

و بالاخره این که دنیا منتظر من نمی ماند. وقتی زمستان تمام شده، بهار آغاز می شود بدون اجازه ی من. گاه زمان خودش جارو می کند کهنه ها را. و بخشی از آنها که گفتم و بخشی که نگفتم رفتند بی آن که من سعی کنم.

هنوز وقت هست برای تکاندن آنچه نتکانده ام.

امسال سال نو کمی دیرتر اتفاق افتاد برایم. پس:

سال نو مبارک

پ.ن: گاهی از این که اینقدر با آدم ها صبوری می کنم از خودم دلخور میشوم. خشمی را که داشتم هی پنهان کردم و حفظ ظاهر کردم. انگار این خشم بدون این که بخواهم باعث شده طرف حس کند و ناگهان برود. بعد از آن افسوس خورده ام که چرا من تمام نکردم وقتی که وقتش بود.
یکی از این ها با اطرافیانم در تماس است و هم چنان حضور دارد بی این که حضور داشته باشد. حالا برای این که از شرش خلاص شوم باید قربانی بدهم. دوستان خوبی را باید دور بریزم تا اثری از او نبینم. این ظالمانه است. کاش همان وقت که ریشه ای نداشت ملاحظه نکرده بودم و او را دور انداخته بودم. چرا دیر تصمیم می گیرم.

پ.ن: در حالی که هیچ دوست ندارم  کسی سرش توی گوشی باشد، امروز خودم این کار را می کنم. برای فرار از این بحث یکنواخت، و دروغی که همه به هم می گویند، سرم را در وبلاگم کرده ام.

+ نوشته شده در  پنجشنبه دهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 10:30  توسط زری ورپریده  | 
حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 179 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 0:05