پل معلق

ساخت وبلاگ

این روزها؛ روزهای کشف و شهود در درون خودم است. با انگیزه های بیرونی البته. وقتی فیلم rebel in the rye رو دیدم دوباره به خودم مراجعه کردم. چقدر دردناک بود. دردش همراهم ماند. رنجی که سلینجر کشیده بود.

نمی دانسم به حال او افسوس بخورم و یا همسرش. زنی که مجبور شد او را تحمل کند. همیشه در مورد نوابغ این طور فکر کرده ام. از دور همه آنها را دوست داریم. اما آیا می توان تصور کرد از نزدیک چقدر سخت است تعامل با آنها!!

و داستان شگفتی از آلیس مونرو به نام پل معلق,. زنی که در گویی نزدیک من بوده و او را می شناسم. قهرمان داستانش را می گویم. بیمار است. بدون این که بگوید می فهمی که دلیل بیماریش زندگی بد و آزاری است که می بیند. از دست همسرش. مردی خودخواه.

و بعدتر به زنان اطرافم نگاه کردم. که چه رنجی می کشند. آیا بهتر نیست برای همیشه تنها بود تا چنین هم نشینانی داشت! و باز یادم به دوست وبلاگی افتاد که بسیار به هم نزدیک شدیم و حرف زدیم و از او آموختم. اما هر وقت از مشکلاتش می گفت با او احساس همدلی نمی کردم بلکه یاد همسرش (زنش) می افتادم و بیماری مهلکی که گرفتارش است. خوب می دانم فقط کسی ام اس می گیرد که فشار وحشتناکی را تحمل کرده باشد.

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 190 تاريخ : يکشنبه 11 آذر 1397 ساعت: 0:45