وبلاگ نویسی

ساخت وبلاگ

به نظر می اید دوران وبلاگ, نویسی, به سر آمده است. یا شاید همان کارکرد اولی را که انتظار داشتم دوباره بازیافته. برای من جایی بود برای نوشتن و بودن. شاید خودخواهانه فقط برای خودم. گاهی در کنار روزهای شلوغ و گاهی با دقت و  آرام. گاهی آنقدر شتابزده نوشته ام که پر از غلط. و سرانجام تصمیم گرفتم حساسیت نداشته باشم.

اما روزهای طولانی که در این فضا بودم دوستانی برایم به ارمغان داشت. دوستانی که اغلب مجازی ماندند. برخی را دیدم. با برخی دوستی آغاز شد و پایان یافت. بعضی با دروغ آمدند و با نصیحت رفتند. برخی با اطوار و قهر. یکی هم بود که همیشه ساز مخالف می زد. و درست مثل زندگی، گاهی جدی گرفته شدند حتی آنها که جدی نبودند.

گاهی مواخذه شده ام برای نوشته هایم. یا دیگران و یا خودم. می خواستم پایان دهم به این نوشتن های بی بار. اما بی انصافی است. گاهی انگیزه ای بوده برای خواندن.

دوست حساسی داشتم که از همه چیز می رنجید و دوستی را سخت می کرد. سرانجام خودش رفت و دیگر به تماس هایم پاسخ نداد. همو بود که راه تازه ای برایم باز کرد.

دوست ناامیدی هم بود که قادر بود تمام امیدت را در لحظه ای بی معنی نشان دهد.

و دوستی که نفهمیدم دوستم است یا نیست!

و او که از اول هم عجیب بود و وقتی شنیدم ازدواج کرده این کنجکاوی را نتوانستم در ذهنم خاموش کنم که به چه امید؟ چه دید آن دختر که من ندیدم؟ چطور راضی شد به چیزی که راضی کننده نبود!

و به سعی و تلاش آن دیگری که چیزی بسازد از این ارتباط ها. چیزی که بتوان به آن تکیه کرد. چیزی که این روابط پتانسیلش را نداشت و ندارد. شاید هم برای او داشت. چه می دانم.

 

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 11 آذر 1397 ساعت: 0:45