طاهره

ساخت وبلاگ

دیگرتر این که فیلم "به همین سادگی" را دیدم. سرنوشت زنی به نام طاهره,. شخصیتی که بلد نیست نه بگوید. او در میان وظایف زنانه غرق شده و هستی خود را فراموش کرده. نه که فراموش کرده باشد بلکه وقتی برایش ندارد. می خواهد به خودش مرخصی دهد. برای مدتی به شهرستان برود. همه چیز را مهیا می کند برای زمانی که خانه نیست. تا اهالی خانه راحت باشند. سرانجام اما ...

صریحا پایانش را نمی گوید. از آن فیلم هایی که معنا کامل می شود و داستان نه. می توانی اما حدس بزنی. زن به زنانگیش ادامه می دهد. به وظایفش. به آنچه دیگران تحمل کرده اند به او.

فیلم خوبی بود. از آنها که لابد مهدی ایراد می گیرد که "خب نکنه. مگه مجبوره. من دو سال خودم کارهام رو خودم کردم. درک می کنم." وقتی به او می گفتند درک نمی کند این اراحیف را به هم بافت.

این روزها به حرف فهیمه یا همان فاطی رسیدم. که می گفت هر چقدر ادم اطرافت باشد باز هم موقعی که لازم داری کسی نیست. نه این که درست باشد. در مورد من درست بوده. شاید در مورد دیگران نبوده.

اصلا چطور می شود که ما با هم فرق می کنیم. آیا کسی لایق دریافت بهترین است و دیگری بدترین. آیا قانون راز درست است که ما خودمان حذب می کنیم. آیا اعتقاد من مبنی بر سمت و سوی خانه تاثیر دارد؟

شاید. شاید همه ی اینها باشد و شاید هیچ کدام. مهم این است که فرق دارد همه چیز با همه چیز.

و من زنی را دیدم که برایش مهمترین مسئله این بود که سگش را دوست داری یا نه.

زنی که همه چیز داشت جز خوشبختی.

زنی که زیادی هم داشت. یک عدد شوهر و چند بچه زیاد داشت.

زنی که می خواست لذت ببرد از شنیدن تحسین های دروغ.

و من زنی هستم که آن زن را می شناسم و خودم را نه.

دیگرتر به این تکرار کلمه ها فکر می کنم. آیا جنونی هستند که در زبان افتاده و مرا نیز به هزیان واداشته!؟ آیا راه فراری هست تا از این لحن بیرون بیایم و ببینم آیا مال من هست یا نه. انتخاب من هست یا نه. چقدر توانمندم در شناختش و مهار کردنش.

نمی دانم.

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 26 آذر 1397 ساعت: 5:08