مگر قاضی دیگری هم هست؟

ساخت وبلاگ

می گفتم بیا حرف بزنیم در باره اش؛ اما او حاضر نبود. می گفتم با حرف نزدن و نگاه نکردن، مشکلی که هست، نیست نمی شود. جواب نمی داد. زیرا که من با صدای خاموش می گفتم. زیرا که دیگر فایده ای نداشت گفتن.

می گوید حرف بزنیم و من خوشحالم که کسی هست که مثل او نیست. حرف می زنیم. می گوید به من بگو از هر چه دلخوری؛ و من می گویم. او توضیح میدهد و توجیه می کند و من ساکت می شوم. زیرا که بهتر از من استدلال می کند. اما درون من باور دارد که چیزی حل نشده. درون او قانع می شود که قانع کننده بوده است استدلال هایش. و من فکر میکنم مگر قاضی دیگری هست که او قانع شده است به قانع کردنش.
و من فکر می کنم که او به خوبی می داند توجیه می کند و خرسند است.

و من فکر می کنم به همه تعریف ها و تمجیدهایش. که گاه خوشحال می کند مرا و گاه غمگین. اگر او چیزی را تحسین کند مگر تغییری در ماهیت آن  رخ می دهد؟ به گمانم تعریف ها و تحسین ها نشان از وجود چیزی قابل تحسین در هیچ کس نیست
 و گاه تعریف می کند از سر تعارف. و من لبخند می زنم از شنیدن این تعریف و خوشحال می شوم از این سنت تعارف که گاهی هم خوب است.

و گاهی تعریف ها و تحسین هایش طعم تلخی دارد.
و غمگین می کنند مرا این تعریف ها.

و  فکر می کنم به فاصله آنچه  هست و آنچه دوست دارد باشد.

و بعد فکر می کنم به آنچه هست و آنچه می خواهد دیگران خیال کنند هست.

و فکر می کنم به این که دیگر فکر نکنم. به دل خوشی های کوچک بپردازم و به این پرده ی تازه که قرار است سهمی از پنجره ی مرا بپوشاند.

+ نوشته شده در  جمعه سوم دی ۱۳۹۵ساعت 1:3  توسط زری ورپریده  | 
حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 169 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 0:05