آب بینی گوسفند

ساخت وبلاگ

در یک برهه ی کوتاهی از عمرم به چیزهایی اعتقاد داشتم. به حرف هایی. اعتقادی که کمرنگ شده است. یکی از این چیزها جمله ای بود از ... که می گفت گاهی بعضی افکار ما به اندازه ی آب بینی گوسفند ارزش دارد. شاید حتی جمله غلط در ذهنم مانده باشد. مفهوم اش مهم است که هنوز در برخی موارد صحیح است. این که ساعت ها چیزی ذهنت را مشغول می کند که اهمیتش واقعا به اندازه ی ... است.

حالا این ها را گفتم که چه بگویم؟
که درگیری های ذهنی ام این روزها بر سر گفتن یا نگفتن حرف هایی به یک دوست بود. که در ادامه به دوستان دیر و افراد دیگر گسترش یافت. ابتدا درست بودن یا نبودن یک حرف بود. خیلی زود تبدیل شد به درست بودن یا نبودن کسی بود که آن حرف را زده بود. بعد تبدیل به چیزی دیگر شد. بسیار فلسفی و عمیق و اندیش مندانه و فاضلانه شد!!

بعد هم رفت در مغز من که آیا سکوت اصلا بهتر نیست. همان طور که سالها پیش فرید گفته بود. وقتی که حرفی زدم برای اثبات حرف اولم و بعد حرف دوم خود باعث مناقشه شد و سپس حرف سوم را زدم برای تبرئه ی حرف دوم و خودِ حرف سوم باعث ...

این بار اما اتفاق بامزه ای افتاد. حرف های من درست مثل جوابی بود که به "سلام" می گوییم. بدون هیج فکری، جواب روی دستگاه خودکار است. "سلام خوبی؟" از مشکل اش می گفت و من مثل همیشه و بی هیچ فکری جوابی می دادم. خیال می کردم اگر همان سوال را هی تکرار می کند می خواهد همان جواب تکراری مرا بشنود. جوابی بسیار بی خاصیت که نمی شد از جنس توصیه شمرد آن را یا دخالت یا نظر یا هر چه. فقط یک جواب اتوماتیک. بالاخره دیروز صدایش درامد که چرا هر بار این را می گویی. بعد فهمید اگر حرف می زنداز هراس اش است.هراسِ از دست دادن. هراسی که من نمی شناختم. از دست دادن چیزی که من نداشتم و بنابر این با این هراس آشنا نبودم. هراسی بیمارگونه اما واقعی.

حالا باید حواسم باشد. حتی اگر کسی می گوید: سلام. شاید باید جوابی دیگری بدهم. اگر دوستم گفت دندانم تا ته پوسیده و دردناک شده است نباید بگویم: خب بکش خلاص. باید بگویم: "خیر است. انشاله که خدا قدرت می دهد تحمل کنی." با مثلا بگویم" اگر صلاح است دندان خودش بیفتد قبل از آن که تو را بکشد." یا مثلا " متاسفم که درد می کشی. خدا صبر بدهد." یا این که:" چقدر روح بزرگی داری که این طور درد می کشی و تحمل می کنی."
شاید تنها جوابی که اصلن نباید بدهی همان درست ترین جواب است :" خب برو بکش عزیز من" البته با لحنی که معنی اش این باشد:" احمق برو بکش خلاص."

همین دیروز فهمیدم که چه رنجی می برده دوست من از حرف من. وقتی درد می کشید از دندانش ( چیزی شبیه به این) و من گفتم درمانش کن. گفت نمی شود. گفتم پر کن گفت نمی شود. گفتم شاید امیدی به نجاتش باشد سعی کن. گفت امکان ندارد تا ته پوسیده است. گفتم بکش گفت هر دندانی را که درد می کند نباید کشید که. این چه حرفی است می زنی. چرا هر بار این را می گویی. و از درد نمی توانست ادامه دهد حرف اش را.
از این به بعد باید سکوت کنم. باید رویم را برگردانم نبینم که درد می کشد. زیرا که از درد کشیدنش درد می کشم.

باید جواب هایم را از روی دکمه ی اتوماتیک بردارم. اگر گفت درد می کند و تا ته پوسیده و هیچ امیدی به درمانش ندارم؛ نگذارم این جواب از دهانم خارج شود که:" لامصب بکش."
باید سکوت کنم. باید تمرین کنم.

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 5:28