معامله

ساخت وبلاگ

یک جورهایی معامله می کنیم با هم. من این جا با تو کوتاه می آیم و حرفت را گوش می کنم، تو هم آنجا مرا. بعد هم نامش را می گذاریم دوستی، معاشرت، مردم داری، مهربان ... صفا ... مروت (این سه تای آخر مال پسرخاله بود البته)

رفته رفته جامعه تو را شکل می دهد حتی اگر هیچ وقت این طوری نبودی. روزی به خود می آیی و می بینی این عادت ها که اصلا نگوییم غلط، حداقل مال تو نبودند؛ در وجودت رخته کرده و نهادینه شده اند.

ارجاع می دهم به سخن بابک داد که می گوید:نگذاریم ریاکاری این نظام، ذهنمان را تنبل بار بیاورد و از فهم مسائلی که توضیخ سختی ندارند عاجزمان کند.

کجاها اولین نرمش ها صورت می گیرد و اولین تغییر شکل ها و وادادن به آنچه می شنویم و لقمه های آماده که می خوریم. سرانجام یادمان می رود فکر کنیم.

شاید به همین دلیل بود که وجود سخت و آزاردهنده ی مهدی را تحمل می کردم تا تمام این قراردادهای به ظاهر طبیعی و پذیرفته شده را زیر سوال ببرد؛ اصولی که پذیرفته ایم به عنوان قواعد طبیعی و غیرقابل شک.

نثر من هم دارد شکل مضحکی به خود می گیرد. عنقریب دوستی که سخت گیر است بیاید و گوشزد کند که جای فعل و فاعل به هم ریخته یا جمله اصلا فعل ندارد. دوستی که حتی در داستان - که جای این گونه قاعده ها نیست- چنین ایرادهایی می گرفت.

و دیگرتر این همه تکرار کردن هر چیز چرا رنگ قداست گرفته است. چرا افتخار به این همه تکرار کاری برای رسیدن به مهارت. نه این که منکر ممارست و پشتکار باشم. اما اگر 15 سال مداوم کاری را انجام دادی و نشد؛ دیگرتر هم نمی شود. یا اگر شونصد بار کاری را اصلاح کردی لزوما بهترش نکرده ای.

گاهی مسائل مثل کار کردن با ابرنگ است. باید در همان اولین تاش قلم اتفاق بیفتد. نمی شود ادیت کرد و رنگ روی رنگ و مالش روی مالش. چرک می شود رنگ ها.

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 162 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 7:20