گریه

ساخت وبلاگ

قبلا لهجه ها را تقلید می کردم بی این که بخواهم. حتی اگر کسی لکنت داشت در جوابش با لکنت حرف می زدم اگر تمام حواسم را جمع نمی کردم.

حالا انگار رفتارها مسری شده اند برایم. تمام روز گریه می کنم و راه می روم. بخشی از این گریه ها برای هم اوست که رفتارش را به من تسری داد. دلم را به گفته ی او خوش می کنم. می گفت گریه باعث می شود سمی که در مغز ایجاد شده بیرون بیاید. من هم خوشحالم که سمی در بدنم نمی ماند. تا شاید یک روز این مغز تمیز و مامانیم را یک جا مسموم کنم و خلاص.

این روزها نیاز به همه ی آن نصیحت ها دارم که به دیگران می گفتم. گاهی بدنت بدون فرمان تو عمل می کند. حرص می خورد و زیادی می تپد و سرخ می شود و می جوشد و به هم می ریزد. تا حالا تو بودی که حرص می خوردی و بدنت کرخت می شد تا کمتر حرص بخوری. حالا تو باید خود را کرخت کنی شاید بدنت فراموش کند حرص بخورد.

بگذریم. در این میانه خود را کشاندم میان جلسه ای در باره فیلم کوتاه. خوب بود. از حمع نقاش ها خسته شده ام. از بس احمق و پرمدعا هستند. با دوست نقاشم حرف می زدم و سعی می کردم او را قانع کنم. هنرهای بصری گاه یک استعداد ذاتی می خواهد و کمتر شعور. اما در دنیای نوشتن آنقدر تنهایی و اندیشه هست که همراهش کمی شعور با خود می اورد. کم نیستند دعیان در این رشته هم. اما اغلب به جایی نمی رسند و پشت تریبون ها نمی روند.

دوباره یاد صادق زاده افتادم که اگر جمله ای می گفتی کمی پیچده، درک نمی کرد. او که نقاش معروفی است و همه جا هست و درس می دهد و ... سیفی نمونه ی کاریکاتویش است. او هم درس می دهد. گاهی موضوعی را درس می داد که حتی اسمش را برای اولین بار می شنید. و عاطفه که برای دانشجویان گرافیک درسی داشت در مورد چاپ. او هنوز چهار رنگ چاپ را نمی شناخت و خیال می کرد "سی ام وای ک" نام یک شکلات است. امثال این ها در دانشگاه هایی درس می دهند که دانشجویان شهریه های سنگینی پرداخت می کردند بابت هر درس و هر واحد و هر کارگاه و هر استاد!!

برای همین است که وقتی کسی را می بینم با سواد است و کم ادعا، تعجب می کنم. وقتی جایزه کن برده و با مخاطب با احترام حرف می زند مبادا مخاطبش از او بیشتر بداند از این همه تواضع لذت می برم.

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 7:20