انتقام بدوی

ساخت وبلاگ

حالا که برایم تمام شده از او انتقاد می کنم. گویی انتقام خاموشی سالها پیشم را می گیرم. شاید حتی نه در مقابل او که در مقابل دیگری. همان که روزی نیمه ی گم شده ام بود و سیاهیش نیمه ی سفیدِ پیدایم را سیاه کرد. همان که آشنا می نمود اما غریبه بود. همان که غربت را به درون تمام خلوت های دوستیم کشاند و از درون مرا تنها کرد.

چه جمله های بی ربطی گفتم. انگار آنچه می خواهم بگویم می لغزد و در دسترس کلماتم قرار نمی گیرد. می دانم که انجاست. جایی درون من. اما کوچک می شود و می خزد در حفره های تاریک وجودم. وقتی غافل می شوم از او بزرگ می شود و تمام فضای هستی ام را اشغال می کند.

امروز دوباره به شیوه های بدوی خود برگشتم. به دوران عظمت و جسارت احمقانه ی جوانی. بازگشتم فقط در اندیشه و خاطره بود. تا خودم را وادار کنم آن دوران را دوباره احیا کند. که نه بگوید به هر آنچه ضعیف و حقیر و کوچک است.

دلم انتقام بدوی می خواست. اما یارایش را نداشتم و نفرین بدوی کردم. نفرینم گرفت. آنقدر سریع که از وقوعش خودم نیز به دلهره افتادم.

امروز اصلا امروز نبود. دیروز بود و بوی ماندگی می داد. درون این ماندگی مردی نشسته بود که می خواست مرا قانع کند. حرف های احمقانه ای زد و من نفرینش کردم. نفرین من مثل فیلم های تخیلی دامنش را گرفت. و آن یکی که مرا بیشتر آزار داده بود در فاصله ی تنیهه گریخت و جان به سلامت برد. نه روحش را بلکه فقط جسم.

در پانوشت بگویم این کنجکاوی دیوانه ام می کند. که چطور دلبری عاشق دیوی می شود. مگر زندگی فیلم است که آن دلبر به عقد چنین دیوی درامده. آیا انتظار داشته با شاخه گل رزی شاهزاده اش دوباره زیبا شود؟ باید این انتظار را تا اخر عمر با خود یدک بکشد. مثل تمام مردمی که می گویند خدا خودش ما را نجات دهد. انگار نه انگار که تاحالا هم او بوده که ما را به دام بلا انداخته. اگر اعتقاد داشته باشی که خدایی هست و هیچ برگی بدون ...

آن قدر این روزها برگ ها می ریزند که هیچ خدایی وقت نخواهد کرد آنها را بشمزد چه رسد به ...

برگ ها می ریزند و می پوسند بی این که زمستان تمام شود و امیدی برای رویش دوباره برگها باشد.

به آن زن چادری که بعد از انتقام سخت دیدمش گفتم خودکشی هم راه حل خوبی است. دیگر کسی را منصرف نخواهم کرد. اگر بگوید تصمیم به خودکشی دارد می پرسم: پس کی؟

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 171 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 7:42