من و تمام غصه‌های عالم

ساخت وبلاگ

دیروز همین جوری دلم گرفت. هویجوری هویجوری هم که نه. به دلایل احمقانه ای که من هیچ کاری برای رفعشان از دستم بر نمی آید. این غصه هایی که سالهای پیش بیشتر به جانم می افتد و اکنون کمتر. نه این که غصه ها نباشند. یاد گرفته ام برای غصه هایی که کاری برای رفع‌شان از دستم برنمی اید غصه نخورم. خیال می کردم یاد گرفته ام.

این روزها که بیماری بدنم را ضعیف کرده؛ شاید روحم را هم ضعیف کرده باشد چه می دانم. باید زودتر بدنم را نجات دهم. یک سرماخوردگی ساده! که می شود راحت از ان عبور کرد. و به بیماری هایی فکر می کنم که عبور کردن از انها سخت است. و به دوستی که اکنون درگیر یکی از همین بیماری هاست. و این که شاید در این بیخبری و خوش خیالی، یکی از همین مرض ها اکنون در بدنم در حال لانه سازی باشد.

اما مسئله این نبود. یعنی تنها این نبود. دیروز چند مرض به جانم افتاد. به شوخی به دوستی گفتم که یکی از هم کلاسی های قدیمی در سمتی مهم منصوب شده است. گفتم حسودی می کنم و او به شوخی گفت کاری کن کوفتش بشود. از شوخی که گذشت فکر کردم چه چیزی مرا ناراحت کرده! در حالی که هرگز به آن مقام فکر نکرده و نمی کنم. فهمیدم: باز هم ناشایسته سالاری. همان که مدام و مدام در اطرافت اتفاق می افتد و دوباره و دوباره می فهمی که نمی توانی به آن عادت کنی.

چند سال پیش در اداره ای کار می کردم. مدیرها همه دزد از کار درامدند و عوض شدند. (بله درست حدس زدید با دزدهای جدید. و دزدهای قدیم به سمتی جدیدتر و بهتر در جای دیگر مشغول دزدی شدند) مدیر جدید اعلام کرد - عین حرف خودش است- که دوغ را از دوشاب جدا خواهد کرد. و کرد. دورغ را جدا کرد و دور ریخت.

دیروز فقط همین ها نبود. و درد سرفه های احمقانه و حال بدم نیز نبود. وقتی نازنینی از کنارم گذشت دوستی اشاره کرد و پرسید چرا باید او در این وضع باشد. مردی که از کنارمان گذشت نازنین مردی است با سواد و پرتلاش و صاحب اندیشه و دغدغه مند و ... هر چه بگویم کم گفته ام. و او نیز در زندگی هیچ نداشته و ندارد. و کمی پایین تر به خانه ی دوستی رسیدم که شوهرش حجره ی کوچکی در بازار دارد و خودش و دخترش ماشین و هر کدام خانه ای جداگانه و سفرهای خارج و ...

و شب به این شعار احمقانه فکر می کردم که روزگاری همه می خواستند کاخ ها را خراب کنند و به جای آن خانه های ما را خراب کردند.

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 180 تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1398 ساعت: 7:52