15 روز گران

ساخت وبلاگ

در حالی که سرتاپایم را می شویم و از هر چیزی مربوط به انها پاک می کنم بخشی از حرف هایشان به ذهنم می چسبد و پاک نمی شود. حرف هایی که دوباهر ودوباره درباره اش فکر می کنم و در تمام وجودم پخش می شوند و جریان خونم را آلده می کنند. به او گفتم که آنروز چه می خواسم بگویم. از حرف های خصوصی آن دختر که خصوصی ترین روابطش را برایم گفت و ابلهانه تا آخرین مرز حریم خصوصی من پیش رفت.

با این وجود چیزی که نقشش پررنگ تر بود پرداختن به جزئیات بی اهمیتی بود که ناگهان مهم شده بود زیرا که پروست آن را مهم دانسته بود. این تاثیر گویا می خواهد از آن حرف هایی باشد که تا آخر عمر همراهم می ماند و مهمترین حرف ها باشد. از آنها که تغییری در ابعاد شخصیت تو می دهد.

دوباره محو شدم در دروغ ها و تعاریف غلطی که کسی از خودش می دهد. در حرف هایش دوستی که براستی بدبخت است در حالی که خودش تصویر خوشبختی از خودش دارد.

بار دیگر تضاد آشکاری میان آنچه می بینی و آنچه می شنوی.

سپس به وبلاگ نویسنده ی لیست دوستانم می روم. از کتابش نوشته. نوشته های دیگران است درباره اش. هنوز کتاب او را نخوانده ام و بی شک نخواهم خواند. ده کتاب در لیست انتظار هستند تا آنها را بخوانم و ده ها دیگر در صف که اگر عمرم قد داد خودشان را در لیست وارد کنند. و ده ها کتاب دیگر که بیهوده خریده ام زیرا ارزش خواندن ندارند. با این وجود حتی اگر عمر نوح هم به من بدهند کتاب نویسنده را نخواهم خواند و فرصتی نیست تا باردگیر بگویم این نقدها از ذهن خلاق تری می آیند تا خود متن. حرف هایی که به  هیچ وجه به متن ربطی ندارند و فرسنگها از آن بهتر هستند. گویی منتقد نیز باید نقد کند و چیزی دندان گیر تر نیافته تا کلماتش را وقفشان کند.

در پایان از این نحوه نگارش خودم خسته شده ام. از همه چیز خودم خسته می شوم حتی از این که چرا نمی توانم دیگرانی را تحمل کنم که از خود خسته نمی شوند.

 

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 155 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:00