حرف های یک ورپریده : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

با خودت که حرف می‌زنی همه چیز آسان است. با ورود هر کسی حتی صمیمی‌ترین و خوش‌قلب‌ترین هم دچار تنش می‌شوی. مبادا اذیتش کنم! مبادا او به من آسیب زند.

برای بار دوم دون خوان را می‌خوانم به امید مرور گذشته‌ی خودم. کار احمقانه‌ایست. شاید حتی بار اول هم احمقانه بود. ازآنجاکه ممکن است من هم یک احمق باشم اتفاق عجیبی نیست. حماقت نسبت به چه کسی؟ حتما آدم‌های باهوش‌تر از من هستند که من نسبت به آن‌ها ... همان‌طور که آدم‌های احمقی که من نسبت به آن‌ها ...

همیشه دنیا حول محور ما می‌چرخد. وقتی با دیگران حرف می‌زنیم و می‌فهمیم دنیا حول محور آن‌ها می‌چرخد، ناگهان هویت خود را گم می‌کنیم لای چرخه‌های دنیا! دیگران بیشتر از آن‌که فکر کنیم شبیه خودمان هستند.

من دوباره فکر کردم میان راضی بودن خودم از خودم و دیگری از من، کدام را ترجیح می‌دهم. حتما اولی. اگر جراتش را داشته باشم که بدون ترس و علیرغم نظر دیگری خودم را دوست داشته باشم. یا از یکی از کارهای خودم راضی باشم.

پیش‌ترها دیگران برایم بزرگ‌تر بودند و محترم‌تر. حالا خیلی از آن‌ها وقتی حرف می‌زنند می‌فهمم که خودشان هم به حرف‌های خود اعتقادی ندارند؛ چرا من اعتقاد داشته باشم به حرف‌ها و عقاید آن‌ها. وقتی از عقیده حرف می‌زنم خنده‌ام می‌گیرد. حرف‌های آن‌ها گاهی آن‌قدر مفت هستند که دلم برای اعصاب شنوایی خودم می‌سوزد.

دیوار روبرو از گذشته حرف می‌زند

از آدم‌هایی که روی آن خطی کشیده‌اند

من از امروز می‌گویم

و از آدم‌هایی که روی آن‌ها خط کشیده‌ام.

حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 3:22